hi

زخمی که منو تو رو بهم رسوند پارت ③⑤
پدرم برامون صندلی گذاشت و روبه روش نشستیم.. 🐹خب.. چه گندی بدین مه جفتی اومدین جمعش کنین. ویو هانول خنده ای کردم و به خنده ی خرگوشی کوک نگاه کردم این پا وان پا میکرد و نمیتونست حرف بزنه دستش رو گرفتم و گفتم:دایی راستش.. ما میخوایم ازدواج کنیم.. /انگار با حرفم کوک اروم گرفت و دیتای مو بیشتر فشار داد جفتمون به صورت دایی نگاه میکردیم به پهنای صورتش میخندید و خیلی اروم نفس میکشید اخرش بلند شد و گفت: تاریخی انتخاب کردید..؟ /رسما بهمون گفت که خیلیم موافقه.. استرس از جونم پاک شد و به کوک که از خوشحالی برق میزد و گفت:هر وقت هانول اماده باشه منم اماده ام 🐹هانول نظرت درمورد هفته ی بعد چیه؟ یه صدایی توی مغزم گفت عالیه.. گفت بهترین وقته از طرفی یه صدای دیگه میگفت نمیتونی انقدر دووم بیاری.. خیلی ذوق داری.. ولی نه الان وقت ذوق نبود. 🐼عالیه دایی. 🐹خب پس من هفته ی بعد پسرم رو دوماد میکنم و امانت خواهرم رو سلامت میفرستمش سر خونه اش. 🐰اره پدر 🐹خب پاشید برید دو تا مرغ عاشق کار دارم برید. 🐰پدرر🐼دایی🐹جیغ جیغ ممنوع برید ببینم.. /دست تو دیت کوک ار اتاق خارج شدیم و به سمت عمارت رفتیم خیر رو به جیمین اینا دادیم ار خوشحالی تا صبح جشن گرفتیم و مشروب خوردیم و همون جا رو مبلا خوابیدیم. ویو تهیونگ اب یخ رو به صورتم زدم و به صورت داغون خودم توی اینه نگاه کردم سه ماهه درست حسابی نخوردم نخوابیدم ولی خواهرم رو پیدا نکردم انقدر مشت زده بودم به در و دیوار که تمام پشت دستم زخم بود و روی دیوار رد خون و مستان مونده بود اشغال های جعبه ی پیتزا هایی که نخوردم رو پرت کردم یه ور شروع کردم گریه کردن هرچی اب تو بدنم بود رو از چشمام بیرون ریخته بودم پوست لبام رو در حدی کندم که دییگه هر جایش رو گاز میگرفتم خون رو تو ذهنم حس میکردم کن مطمئنم خواهرام تو خونه ی اون جئون لعنتیه.. دوشی گرفتم و یخ گذاشتم رو چشمام و کتم رو ورداشتم به سمت ماشینم رفتم پرونده های دیگه ای بودن که باید بررسی میکردم بعد از خوردن قهوه ای پشت میزم نشستم و بغضم رو قورت دادم و به کارم رسیدم ویو کوک کت و شلواری که هانول چند روز پیش با حساسیت تمام انتخاب کرده بود رو تنم کردم و اجوما پرز هاشو با پرز گیر گرفت اشک هاشو پاک کرد و گفت:انگار همین دیروز بود که داشتم لباس های کوچولوی ابیت رو تنت میکردم.. نگاه کن حالا داماد شدی. سر شونه هاشو گرفتم و توی بغلم جاش دادم:اجوما شما خیلی هوام رو داشتیم چه قبل مرگ مادرم چه بعد مرگش.. جای مادرم بودین.. امید وارم برای هانولم همین باشید...خب؟ 🐔باهش پسرم.. برو سالن دیگه عروست منتظرته.. /بعد از خدافظی کوتاهی جیمین هانا رو بغل کرد و با سه بیوک نشستن تو ماشنیش منم سوار ماشینم شدم
دیدگاه ها (۳)

hi

hi

hi

hi

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

سوهو.. عذر میخوام ات منو ببخش واستا تو الان داری داداشتو به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط